حدیث سفینه که از طرق مختلف در کتب روایی اهلسنّت نقل شده است، فضایل بیشماری را برای اهلبیت پیامبر(ص) ثابت میکند. با وجود تأیید صحت این حدیث از سوی بسیاری از علمای اهلسنّت، سلفیون و وهابیون براساس رویکرد عثمانی خود تلاش کردهاند تا با دلایل ضعیف و واهی این حدیث را تضعیف و صدور آن را از پیامبر اکرم(ص)را انکار کنند. در این مقاله با بررسی یک سند از اسانید این حدیث، اثبات میشود که ادّعای ضعف این حدیث از سوی وهابیون بیاثر است و صحت آن نشان از ضعف دیدگاههای گفتار ابنتیمیه و پیروان فکری او در علم حدیث و رجال دارد.
مقدمه
حدیث مشهور سفینه را می توان در بسیاری از مصادر روایی نخستین و معتبر اهل سنّت یافت. در منابع مختلف اگر چه ممکن است الفاظ آن با اندکی تفاوت ذکر شده باشد، اما مضمون تمام آنها یکی است و تعدد طرق آن نشان از اعتبار این حدیث در بین محدثان اهل سنّت دارد. پیامبر اکرم (ص) در این حدیث می فرمایند:
مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق؛
مثل اهل بیت من، مثل سفینه نوح است. هر کس سوار آن شود، نجات یابد و هر کس از آن جا بماند، غرق می شود.[1]
برخی از سلفیان بدون در نظر گرفتن اعتبار حدیث نزد اهل سنّت و فقط به دلیل عدم ذکر آن در صحیحین، به تضعیف این حدیث پرداخته اند. اما حاکم نیشابوری در مستدرک خود این حدیث را «علی شرط الشیخین» صحیح داشته است. شاید بررسی سندی این روایت نشان می دهد که از نظر سند معتبر است و راویان متعددی آن را به طرق مختلف نقل کرده اند. در اینجا به جهت اختصار به بررسی یک طریق آن بسنده می کنیم.
ناقلان حدیث
حدیث شریف سفینه از طریق هشت تن از صحابه نقل شده است که عبارت اند از: امام علی بن ابی طالب (ع)، عبدالله بن زبیر، ابن عباس، ابوذر غفاری، ابوسعید خدری، انس بن مالک، سلمة بن اکوع و ابوهریره. از میان تابعین، زین العابدین علی بن الحسین (ع)، سعید بن جبیر، حنش بن معتمر، سعید بن مسیب، عطیه بن سعد عوفی، عامر بن عبدالله بن زبیر، ایاس بن سلمة بن اکوع و رافع غلام ابوذر نیز این حدیث را روایت کرده اند.
علمای زیادی این حدیث را نقل کرده اند که احمد بن حنبل (241-164) در فضائل الصحابه،[2] ابن ابی شیبه (235-159) در معجم الوسط،[3] ابن قتیبه دینوری (276-213) در المعارف،[4] بزار (292-215) در المسند[5] (البحر الزخار)، فاکهی (275-217) در اخبار مکه،[6] طبرانی (360-260) در المعجم الکبیر،[7] ابوالشیخ اصفهانی (369-274) در أمثال الحدیث،[8] ابن عدی (365-277) در الکامل فی الضعفاء،[9] دارقطنی (385-306) در المؤتلف و المختلف،[10] حاکم نیشابوری (405-321) در المستدرک علی الصحیحین،[11] ابونعیم اصفهانی (430-336) در حلیة الأولیاء،[12] آجری (م360) در الشریعه،[13] ابن عبدالبر (368 -463) در الانباه علی قبائل الرواة،[14] قاضی قضاعی (م454) در مسند الشهاب،[15] خطیب بغدادی (483-392) در تاریخ بغداد،[16] ابن مغازلی (م 483) در مناقب، [17] حاکم حسکانی (م490) در شواهد التنزیل،[18] مقدسی (507-448) در ذخیرة الحفاظ،[19] ابن شجری (450- 542) در الأمالی الشجریّة،[20] فخرالدین رازی (606-544) در مفاتیح الغیب و تفسیر الکبیر،[21] ابن اثیر جزری (606-544) در النهایة فی غریب الأثر،[22] ابن الابار (658-598)در المعجم، [23] ابوجعفر طبری (694-615) در ذخایر العقبی (742-652)، [24] مزی در تهذیب الکمال،[25] زرندی حنفی (م752) در نظم درر السمطین،[26] هیثمی(807-735) در مجمع الزوائد،[27] بوصیری (840- 762) در اتحاف الخیرة،[28] مقریزی (845-766) در إمتاع الأسماع بما للرسول من الأبناء والأموال والحفدة والمتاع،[29] خطیب تبریزی (م741) در مشکاة المصابیح،[30] ابن حجر عسقلانی (852-773) در المطالب العالیة،[31] برهان الدین بقاعی (888-809) در نظم الدرر فی تناسب الآیات والسور،[32] صفوری (م894) در نزهة المجالس ومنتخب النفائس،[33] حافظ سخاوی(902-831) در البلدانیات،[34] سیوطی(911-849) در تفسیر درّ المنثور،[35] متقی هندی (975-888) در کنزالعماّل،[36] مناوی (1031-952) در فیض الغدیر،[37] ملا علی قاری (م1014) در مرقاه المفاتیح،[38] محبی (1061 – 1111) در نفحة الریحانة و رشحة طلاء الحانة،[39] آلوسی (1270-1217) در تفسیر روح المعانی[40] و قندوزی حنفی (1294-1220) در ینابیع المودة [41] از جمله این راویان هستند.
نقل این روایت در آثار این بزرگان، نشانه پذیرش صحت حدیث است. با بررسی تک تک این آثار می توان به این نکته نیز رسید که بسیاری از محدثان در طول تاریخ این حدیث را پذیرفته اند و به همین علت محبت فراوان اهل بیت و عداوت بنی امیه در دل آنان جای گرفته است. در مقابل، محبت زیاد ابن تیمیه و وهابیون نیز به بنی امیه و پیروی از او، باعث شده بدون دلیل و با کلمات سخیف به انکار فضایل اهل بیت (ع) بپردازند که حدیث سفینه یکی از این موارد است.
علمای اهل سنّت و حدیث سفینه
در این بخش گفتار برخی از علمای اهل سنّت را که قائل به صحت این حدیث هستند، نقل می کنیم. حافظ سخاوی در کتاب استجلاب ارتقاء الغرف درباره این حدیث گفته است: «و بعض هذه الطرق یقوّی بعضها بعضاً؛ بعضی از طرق این حدیث، طرق دیگر را تقویت می کند».[42] علامه سمهودی شافعی نیز شبیه همین کلام را دارد: «و هذه الطرق یقوی بعضها بعضاً».[43] حاکم نیشابوری نیز پس از روایت این حدیث در مستدرک از طریق ابوذر غفاری چنین می گوید: «هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه؛ این حدیث بنا بر شرط مسلم صحیح است، اما آن دو (بخاری و مسلم)، آن را در صحیحین نیاورده اند».[44] ابن حجر هیتمی نیز می گوید: «وجاء من طرق کثیرة یقوی بعضها بعضاً».[45] سیوطی،[46] شیخ بن عبدالله بن عیدروس،[47] شیخ محمدبن یوسف تونسی مالکی[48] و احمد زینی دحلان[49] ( مفتی شافعیه در حرمین شریفین) نیز این حدیث را صحیح شمرده اند.
تضعیف حدیث سفینه از سوی وهابیان
علی رغم نقل این حدیث در بسیاری از کتب اهل سنّت، ابن تیمیه و برخی دیگر از سلفیان و وهابیان به انکار این حدیث پرداخته و با عبارات تندی تلاش کرده اند تا صحت این روایت و بعضی دیگر از روایات مرتبط با فضایل اهل بیت (ع) را انکار کنند. ابن تیمیه درباره حدیث سفینه چنین می گوید:
حدیث «مثل اهل بیت من همانند سفینه نوح است» نه سند صحیحی دارد و نه در کتاب های حدیثی قابل اعتماد، ذکر شده است و اگر کسی مانند هیزم کشان در شب که احادیث مجعول را روایت می کند، این را نقل کرده باشد، چیزی جز وهن و سستی بر آن نمی افزاید.[50]
شیخ عبدالله فرزند محمد بن عبدالوهاب نیز این حدیث را از احادیث ساختگی و مجعول می داند:
از شیخ عبدالله سؤال شد: آیا پیامبر (ص) گفته است که اهل بیت پیامبر همانند سفینه نوح هستند؟ شیخ جواب داد: این حدیث نیز حدیث دروغی است که به پیامبر نسبت داده شده است و در آنچه از اهل حدیث به ما رسیده است، آنان سند صحیحی برای آن نمی شناسند.[51]
در کتاب دیگری از همین گروه نیز آمده است:
محور این حدیث بر مجموعه ای از روات ضعیف و متروک است، و از آنچه گذشت، معلوم شد که حدیث باطل است و احتجاج به آن صحیح نیست.[52]
البانی، محدث بزرگ سلفی، نیز از کسانی است که این حدیث را ضعیف می داند. او در کتاب سلسلة الاحادیث الضعیفة و الموضوعة تمام اسناد و طرق حدیث را ضعیف می داند که یک نمونه آن همین طریقی است که در این مقاله به بررسی آن پرداخته ایم. او درباره این طریق می گوید:
تنها ابوحماد آن را از ابوسلمه نقل کرده است و عبدالعزیز بن محمد در نقل آن متفرد است و کسی را نیافتم که شرح حال این سه را بیان کند و عطیه عوفی، ضعیف است.
او سپس می گوید:
با این تخریج و تحقیق برای ناقد بصیر آشکار می گردد که بیشتر طرق حدیث در نهایت ضعف قرار دارند و این حدیث با مجموع طریق ها تقویت نمی شود.[53]
با بررسی سند، نادرستی این ادعاهای واهی روشن خواهد شد.
شگرد ابن تیمیه در تضعیف احادیث
ابن تیمیه شگرد خاص و منحصر به فردی در بیان روایات دارد. در اغلب موارد، نقل حدیث او همراه با جزمیت و قاطعیت است که این امر تأثیر زیادی در قانع شدن و سکوت مخاطب دارد؛ مثلاً او با قاطعیت می گوید فلان حدیث در هیچ یک از کتب سنن وارده نشده و یا احدی از سلف به آن عمل نکرده است، اما هنگامی که محقق به این کتاب ها مراجعه می کند، خلاف آن را می یابد. همین شگرد باعث شده است که بعضی تحت تأثیر این عبارات قرار بگیرند و او را از بزرگان حدیث بدانند و احادیثی را که او انکار کرده است، به تقلید از او انکار کنند. ذهبی از جمله این افراد است که درباره ابن تیمیه چنین می گوید: «حق أن یقال إنّ کلّ حدیث لا یعرفه ابن تیمیه، لیس بحدیث؛ شایسته است گفته شود هر حدیثی که ابن تیمیه آن را نشناسد، حدیث نیست».[54]
زیاده روی ابن تیمیه در رد احادیث صحیح به اندازه ای است که اعتراض البانی را که از پیروان فکری اوست، در پی داشته است. او در السلسلة الصحیحة بارها این اعتراض را مطرح می کند که ما از باب نمونه، تنها به گفتار البانی در ذیل حدیث «أنت ولی کلّ مؤمن بعدی» اشاره می کنیم:
واقعاً عجیب است که ابن تیمیه جرئت بر انکار و تکذیب این حدیث همانند حدیث گذشته در کتاب منهاج السنة کرده است... دلیل تکذیب این حدیث از سوی او را چیزی جزء شتاب و مبالغه او در رد شیعه نمی دانم.[55]
از گفتار بزرگان علم حدیث چنین برداشت می شود که اظهارات ابن تیمیه در مورد حدیث قابل توجه و اتّکا نیست. ابن حجر عسقلانی در این باره چنین می گوید:
او در ردّیه اش بر (کتاب منهاج الکرامة نوشته) علامه حلی بسیاری از احادیث خوب را، از آنجا که به مصادر آنها دسترسی نداشته، رد کرده است؛ زیرا او به حافظه و آنچه در سینه داشت، اعتماد می کرد، ولی انسان در معرض فراموشی است و چه بسیار مواردی وجود دارد که به دلیل مبالغه وی در توهین به کلام رافضی (علامه حلی)، ابن تیمیه را به توهین به علی (ع) کشانده است.[56]
حافظ جزری نیز در کتاب أسنی المطالب درباره حدیث «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» می گوید: «به سخن کسی که از این علم اطلاعی ندارد و تلاش کرده است تا این حدیث را تضعیف کند، توجه نمی شود».[57] این سخن به کلام ابن تیمیه اشاره دارد که قسمت اول حدیث غدیر را ضعیف و قسمت دوم را مجعول می داند.[58]
بررسی سند حدیث
در این نوشتار، راویان یک طریق این حدیث از منابع اهل سنّت بررسی می شوند تا به حول و قوه الهی وثاقت راویان این حدیث و همچنین ادعای دروغین بعضی از وهابیون و سلفیون آشکار گردد.
طبرانی در معجم اوسط و معجم صغیر می گوید:
حدثنا محمّد بن عبد العزیز بن محمّد بن ربیعة الکلابی أبو ملیل کوفی، قال: حدثنا أبی قال: حدثنا عبد الرحمن بن أبی حمّاد، عن أبی سلمة الصائغ، عن عطیة، عن أبی سعید الخدری قال: سمعت رسول الله (ص) یقول: «إنّما مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکبها نجا، ومن تخلّف عنها غرق و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی إسرائیل، من دخله غفر له؛[59]
از ابوسعید خدری روایت شده است که گفت: از پیامبر شنیدم: مثل اهل بیت من همچون سفینه نوح است: هرکس سوار آن شود، نجات یابد و هرکه از آن جا بماند، غرق می شود. مثل اهل بیت من همچون باب حطه در میان بنی اسرائیل است. هر کس داخل آن شود، آمرزیده شود».
دو قاعده رجالی
قبل از بررسی و شرح حال راویان این حدیث، به دو قاعده رجالی اشاره می کنیم تا در حین بررسی روات، نیازی به تکرار آن نباشد.
قاعده اول
ابن ابی حاتم رازی در کتاب جرح و تعدیل چنین می گوید:
ما در این کتاب اسامی راویان زیادی را بدون بیان جرح یا تعدیلی درباره آنان ذکر کردیم تا این کتاب شامل هر کسی باشد که از او علمی رسیده است، به امید آنکه جرح و یا تعدیلی درباره آنان بیابیم و به آنها ملحق کنیم.[60]
شیخ عبدالفتاح ابوغُدّه، در تعلیق بر این کلام ابن ابی حاتم چنین می گوید:
این کلام نفی نمی کند که سکوت ابن ابی حاتم درباره راویان، تعدیل ضمنی آنان باشد که البته پایین تر از تعدیل صریح است. او اگر جرحی می یافت، حتماً آن را ذکر می کرد... اگر او و دیگران درباره یک راوی جرحی ذکر نکرده اند، اصل مبرّا بودن او از جرح است؛ چرا که برای جرح باید جارحی وجود داشته باشد و لذا سکوت جارح، نشان از تعدیل ضمنی او دارد.[61]
ابوغُدّه نیز در معرفی ابن ابی حاتم و تلاش او و ائمه حدیث برای معرفی روات چنین می گوید:
او حافظ، ناقد و امام در حدیث است که این صفات از حفظ، اطلاع و آگاهی او از احوال راویان حکایت دارد. لذا اگر او برای یک راوی به رغم امید او به وجود جرح، جرحی ذکر نکرد، نشان می دهد که او بدون شک جستجو کرده و هر آنچه را که توانسته، جمع آوری کرده است، اما جرحی نیافته است که ذکر کند.[62]
قاعده دوم
در کتاب الجرح و التعدیل عبدالرحمن بن ابی حاتم نیز درباره تقویت راوی به واسطه روایت ثقه از او چنین آمده است:
روایت ثقه از کسی که طعنی درباره او ذکر نشده است، موجب تقویت او می شود، اما روایت ثقه از کسی که طعنی درباره او ذکر شده است، موجب تقویت آن شخص نمی شود.... از پدرم سؤال کردم: آیا روایت ثقات از غیر ثقه موجب تقویت او می شود؟ پدرم گفت: اگر به ضعف معروف باشد، روایت ثقه از او موجب تقویت او نمی شود، اما اگر مجهول باشد، روایت ثقه از او، به او سود می رساند.[63]
علامه محدث محمد عبدالرشید نعمانی نیز درباره این کلام ابن ابی حاتم می گوید:
این کلام تصریح دارد بر اینکه روایت ثقه از شخص تضعیف نشده، موجب تقویت آن شخص می شود و لذا سکوت بخاری، ابن ابی حاتم و دیگران در صورتی که ثقه از او روایت کند، موجب تقویت او می شود و لذا ابن حجر مکرر می گوید که بخاری یا ابن ابی حاتم فلان راوی را ذکر کرده اند، اما جرحی برای او ذکر نکرده اند.[64]
این مسلک را عده ای از علمای بزرگ حدیث همچون ابن دقیق العید، هیتمی، بدرالدین زرکشی، عبدالسلام بن تیمیه (جد ابن تیمیه مشهور)، ابن عبدالهادی حنبلی (شاگرد ابن تیمیه) و دیگران اختیار کرده اند و این گونه راوی را «مستورالحال» نامیده اند و جماعتی از علما همچون ابوحنیفه و ابن حبّان، روایت مستور را پذیرفته اند.
بررسی حال راویان حدیث
1. محمد بن عبدالعزیز بن محمد بن ربیعة الکلابی: دارقطنی راویان زیادی را نقل می کند که از محمد بن عبد العزیز بن محمد بن ربیعة الکلابی روایت نقل کرده اند. طبرانی نیز در معجم کبیر و اوسط از او روایت های زیادی نقل کرده است.
رباره وثاقت او در تاریخ بغداد چنین آمده است: حدثنی علی بن محمد بن نصر قال: سمعت حمزة بن یوسف یقول: سألت الدارقطنی عن محمد بن عبدالعزیز بن محمد بن ربیعة الکلابی أبی ملیل الکوفی، فقال ثقة.[65] این قول دارقطنی تصریح بر وثاقت محمد بن عبدالعزیز دارد و درباره او هیچ جرحی نیز وارد نشده است و لذا هیچ مشکلی درباره این راوی وجود ندارد. ذهبی نیز درباره او چنین می گوید: «و هو محمد بن ربیع مشهور من طبقة وکیع: او محمد بن ربیعه از طبقه وکیع و مشهور است.[66]
2. عبد العزیز بن محمد بن ربیعة الکلابی: او پدر محمد بن عبدالعزیز است و او نیز روایت های زیادی از پدرش نقل کرده است. درباره عبدالعزیز بن محمد تعدیل و یا جرحی نیافتیم، لیکن اعتبار او بر اساس قاعده دوم بحث، (روایت ثقه ـ فرزندش و دیگران ـ از او )اثبات می شود و حدیث او مورد پذیرش است.
3. عبدالرحمن بن أبی حماد: نام او عبدالرحمن بن شکیل است. در کتاب الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی درباره او چنین آمده است:
او از بسام صیرفی و عمر بن ذر، و یوسف بن عدی از او روایت کرده و ابومحمد گفته است که او عبدالرحمن ابی حماد مقری کوفی است که از شیبان نحوی، فطر بن خلیفه، حمزه زیات، عیسی بن عمر، هشیم و ابن مبارک روایت کرده است. ابوسعید اشج، هارون بن حاتم، اسحاق بن حجاج رازی طاحونی و محمد بن اسماعیل احمسی نیز از او روایت کرده اند.[67]
حاکم نیشابوری روایات زیادی نقل می کندکه یکی از راویان آن عبدالرحمن بن ابی حمّاد است و در پایان تأکید می کند: «هذا حدیث صحیح الإسناد و لم یخرجاه؛ سند این حدیث صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده اند».[68]
شایان ذکر است که ذهبی در تلخیص مستدرک نیز هیچ ایرادی بر عبدالرحمن بن ابی حمّاد ذکر نمی کند.[69] همانگونه که دیدیم، ابوحاتم نیز هیچ جرحی برای او ذکر نکرد و لذا طبق قاعده ای که اول بحث ذکر کردیم، او ثقه و مورد اطمینان است و بر روایات او هیچ ایرادی وارد نیست. در علل دارقطنی نیز او از اصحاب بزرگ حمزه و ابوبکر بن عیاش در قرائت ذکر شده است.[70]
4. راشد بن سعد أبو سلمة الصایغ الکوفی مولی فزارة: ابن ابی حاتم درباره او چنین می گوید:
ابوسلمه صائغ از شعبی و زید احمسی روایت کرده است و ثوری و ابن مبارک و وکیع و ابونعیم از او حدیث نقل کرده اند.[71]
خطیب بغدادی نیز درباره او می گوید:
ابوسلمه مولای فزاره است و از زید بن علی بن الحسین (ع) و عطیه عوفی روایت نقل کرده است و سفیان ثوری و حمزه زیات قاری و عبدالرحمن بن ابی حماد که هر سه کوفی اند، از او روایت کرده اند.[72]
آجری نیز می گوید:
از ابوداود درباره ابوسلمه صائغ سؤال کردم که وکیع از او روایت نقل کرده است. پاسخ داد: درباره او جز خیر و نیکی نشنیده ام.[73]
در کتاب تهذیب التهذیب در ترجمه عیسی بن عبدالرحمن سلمی، در ادامه سؤال آجری علاوه بر عبارت قبلی، جمله «ثم قال: ثقة» نیز وجود دارد که به اشتباه این عبارت بر سلمی تطبیق داده شده است.[74]
در میزان الاعتدال درباره او چنین آورده است: «راشد أبوسلمة الکوفی عن أبی سلمة بن عبدالرحمن قال الأزدی ضعیف».[75]
بر اساس آنچه ما در کتب رجالی یافتیم، تنها شخصی که به جرح ابوسلمه صائغ پرداخته، ازدی است که برای روشن شدن میزان اعتبار تضعیفات او، کلام بعضی از علمای رجال را درباره وی ذکر می کنیم.
در همان کتاب میزان الاعتدال درباره وی آمده است:
ازدی از موصلی و باغندی و طبقه آن دو روایت کرده است و کتاب بزرگی در جرح و ضعفا دارد که اشکالاتی بر او وارد است... برقانی او را تضعیف کرده است و ابونجیب عبدالغفار ارموی می گوید که دیدم اهل موصل ابوالفتح را ناچیز و ضعیف می شمرند و خطیب نیز گفته است که در حدیث او مناکیر وجود دارد.... [76]
علمای حدیث نیز تجریحات ازدی را نمی پذیرند. ابن حجر در جاهای متعدد از کتاب هدی الساری، درباره تضعیفات ازدی چنین می گوید:
لاعبرة بقول الأزدی، لأنّه ضعیف، فکیف یعتمد فی تضعیف الثقات؛ ازدی ضعیف است و قول او معتبر نیست. حال چگونه می شود در تضعیف ثقات به حرف او اعتنا شود؟» و لا یعتمد علی الأزدی؛ اعتمادی به حرف ازدی نیست». «قدمت غیر مرّة أنّ الأزدی لایعتبر تجریحه لضعفه هو، بارها گفته ام که تجریحات ازدی به خاطر ضعف او معتبر نیست.[77]
مزّی در تهذیب الکمال نیز کلام خطیب بغدادی را نقل و درباره ابوسلمه به همان کلام بسنده می کند. بنابراین هیچ ایرادی بر عبدالرحمن بن ابی حماد وارد نیست و حدیث او مقبول و معتبر است.
5. عطیه عوفی: در ابتدا به ذکر توثیقات عطیه می پردازیم و سپس به بررسی جرح هایی که درباره او ذکر شده است، خواهیم پرداخت. ابن معین، عطیه را فرد صالحی می داند:
از یحیی شنیدم که گفت: عطیه عوفی همان عطیه جدلی است و از یحیی پرسیده شد: حدیث عطیه چگونه است؟ گفت: صالح است.[78]
ترمذی نیز حدیث عطیه را در کتاب مناقب باب حدیث غریب «لا یحلّ لأحدٍ أن یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک» حسن می داند.[79] بخاری در الأدب المفرد،[80] ابوداود[81] و ابن ماجه از او روایت نقل کرده اند.
ابن سعد در کتاب طبقات درباره او چنین می گوید:
عطیه همراه با ابن اشعث علیه حجاج خروج کرد و هنگامی که سپاه اشعث شکست خورد، او به فارس فرار کرد و حجاج به محمد بن قاسم ثقفی نوشت: «عطیه را احضار کن. اگر علی بن ابی طالب را سب کرد (به او کاری نداشته باش) و اگر خودداری کرد، به او چهارصد ضربه تازیانه بزن و موی سر و ریشش را بتراش». او عطیه را فرا خواند و نامه حجاج را بر او خواند. عطیه از انجام آن کار خودداری کرد، پس ثقفی به او چهارصد تایانه زد و موی سر و ریشش را تراشید. هنگامی که قتیبه والی خراسان شد، عطیه به آنجا رفت و در خراسان ماند؛ تا آنکه عمر بن هبیره فرمانروای عراق شد. عطیه به او نامه ای نوشت و اجازه خواست تا به کوفه بیاید. او اجازه داد و عطیه به کوفه آمد و در آنجا ماند، تا آنکه در سال 111ق درگذشت. ان شاء الله او ثقه است و احادیث خوبی دارد و گروهی از مردم به احادیث او احتجاج نمی کنند.[82]
این کلام ابن سعد که تصریح در تشیع عطیه و خودداری او از سب علی بن ابی طالب دارد، علت بسیاری از حملات علیه عطیه را آشکار می سازد.
ابوبکر بزار نیز گفته است که بزرگان قوم از او روایت کرده اند.[83]
هیثمی نیز درباره او گفته است: «عطیة بن سعد ضعیف است، اما توثیق شده است».[84]
سبط ابن الجوزی نیز در تذکرة الخواص درباره او گفته است: «کان ثقة».[85]
عجلی نیز درباره او گفته است: «تابعی ثقة لیس بالقوی».[86]
ابن جریر طبری نیز درباره او می گوید: « احادیث زیادی را روایت کرده است و ان شاءالله ثقه است».[87]
ابن حجر در کتاب تقریب التهذیب نیز او را صدوق می داند: «صدوق یخطیء کثیراً و کان شیعیاً مدلساً».[88]
در این میان کلام ابن حجر در تخریج الأذکار خواندنی است که علت تمام ضعف ها و اشکالات وارد بر عطیه را توضیح می دهد:
ضعف عطیه تنها از جهت تشیع و تدلیس او آمده است، و گرنه او به خودی خود صدوق و راست گوست و بخاری در کتاب ألادب المفرد و ابوداود احادیثی را از او نقل کرده اند و ابوداود در برابر این روایات سکوت کرده (و از ضعف آنان سخن نگفته است). ترمذی نیز تعدادی از احادیث او را حسن می داند؛ در حالی که بعضی از این احادیث را تنها او روایت کرده است.[89]
ابن ابی حاتم رازی در کتاب الجرح و التعدیل درباره عطیه چنین می گوید:
أنبأنا عبد الله بن احمد بن محمد بن حنبل فیما کتب إلی قال: سمعت أبی و ذکر عطیة العوفی فقال: هو ضعیف الحدیث بلغنی ان عطیة کان یأتی الکلبی فیأخذ عنه التفسیر، وکان الثوری وهشیم یضعفان حدیث عطیه... قرئ علی العباس بن محمد الدوری قال: قیل: لیحیی بن معین کیف حدیث عطیة؟ قال: صالح.
همچنین می گوید:
سألت أبی عن عطیة العوفی. فقال: ضعیف الحدیث یکتب حدیثه و أبو نضرة أحب إلی من عطیة. سئل أبو زرعة عنه. فقال: کوفی لین.[90]
در این گفتار ابن ابی حاتم به نقل از احمد بن حنبل، علت ضعف عطیه را اخذ تفسیر از کلبی بیان می کند. در مقابل، ابن معین حدیث عطیه را صالح می داند.
در تهذیب التهذیب منشأ این نقل را خود کلبی ذکر می کند:
عطیه از ابوسعید احادیثی شنید، اما هنگامی که ابوسعید مرد، در صفّه[91] کلبی حاضر می شد و احادیث کلبی را حفظ می کرد و کنیه او را ابوسعید گذاشت و از او روایت نقل می کرد. اگر به او گفته می شد که چه کسی این حدیث را به تو گفته است، می گفت ابوسعید، و دیگران گمان می کردند که منظور ابوسعید خدری است؛ در حالی که منظور او کلبی بود.... ابن حبّان در کتاب ضعفاء به سندش از ابو خالد احمر روایت کرده است که کلبی به او گفته است: عطیه به من گفت که کنیه تو را ابوسعید قرار دادم و می گویم که ابوسعید برای من حدیث گفت.[92]
حال که مشخص شد کلبی نسبت تدلیس به عطیه، داده است، به بیان احوال او از کتب رجالی اهل سنّت می پردازیم. بعضی از عباراتی که ذهبی در میزان الإعتدال درباره کلبی نقل می کند، چنین است:
احمد بن زهیر می گوید: به احمد بن حنبل گفتم: آیا مطالعه تفسیر کلبی جایز است؟ گفت: نه. ابن معین گفته است که کلبی ثقه نیست. جوزجانی و دیگران گفته اند او بسیار دروغ می گوید. دارقطنی و گروهی گفته اند او متروک است. ابن حبان نیز درباره او می گوید: مذهب او در دین و دروغ های او آن قدر آشکار است که احتیاجی نیست تا در بیان اوصاف او اغراق شود.[93]
ابن ابی حاتم در الجرح و التعدیل نیز درباره کلبی چنین می گوید:
سفیان ثوری گفت: کلبی به من گفت: آنچه از من از ابوصالح از ابن عباس روایت کرده اید، دروغ است، نقل نکنید...یحیی بن معین گفت که کلبی چیزی نیست، ابوحاتم رازی به پسرش می گوید که مردم بر ترک حدیث کلبی متفق اند و اهل حدیث سراغ او نمی روند.... ابوبکر بن خلاد از معتمر از پدرش (سلیمان) نقل می کند که در کوفه دو دروغ گو بودند که یکی از آنها کلبی است.[94]
خلاصه کلام درباره عطیه این است که او صدوق و راست گوست و کسی او را به دروغ گویی و جعل حدیث متهم نکرده است و اما سخن کسانی که به او نسبت تدلیس داده اند، بر اساس روایت کلبی است که بی اعتباری آن روشن شد؛ چرا که او متهم به وضع و کذب است و جرح او هیچ اعتباری ندارد. بهترین پاسخ به کسانی که با استناد به سخن کلبی به دنبال تضعیف عطیه هستند، کلام ذهبی در میزان الاعتدال است: «ذکر نام او در کتاب ها جایز نیست، چه رسد به احتجاج به کلام او ( برای تضعیف دیگران)».[95]
اما نسبت تشیع به عطیه، هیچ ضرری به پذیرش روایت او بعد از اثبات صداقت و عدالت او نمی زند. اما قول ابن معین که ابونضره را بر عطیه برتری داده و گفته است: «سألت عن عطیة و عن أبی نضرة فقال: أبو نضرة أحب إلی»،[96] هیچ ضرری به عطیه نمی زند؛ چرا که صرف یک تقدم و برتری است و هیچ اتهام و جرحی متوجه عطیه نشده است. شایان ذکر است که چنین مقایسه ای در موارد زیادی واقع شده است، اما هرگز موجب تضعیف راوی نشده است.[97] سایر جرح هایی که درباره عطیه ذکر شده است، جرح مبهم است که بر اساس قواعد، هرچند این تجریحات زیاد باشد، تأثیرگذار نخواهد بود و در این موارد به تعدیلات او توجه می شود و آنها ملاک قضاوت درباره عطیه قرار می گیرد.
نتیجه گیری
با بررسی مجموع سند معلوم شد که برای محمد بن عبدالعزیز بن محمد بن ربیعة الکلابی، پدرش و عبدالرحمن بن أبی حماد نه تنها هیچ جرحی وارد نشده است، بلکه محمد بن عبدالعزیز توثیق شده است و آن دو راوی دیگر روایت های زیادی دارند و روایات آن دو بر اساس دو قاعده رجالی یاد شده است و هیچ ایرادی بر روایت آنها نیست.
تنها جرح ابو سلمه از سوی ازدی بود که اقوال علمای رجال را در معتبر نبودن تضعیفات او ذکر کردیم و لذا روایات او اشکالی ندارد و وثاقتش ثابت است. درباره جرح عطیه، یکی تدلیس کلبی بود که این جرح به آنکه ناقل این تدلیس، شخص کلبی است و او متهم به کذب و دروغ است، پذیرفته نیست. جرح دیگر، تشیع او بود که این جرح با اثبات صداقت او هیچ ضرری به روایت او نمی زند. لذا این روایت معتبر است، خصوصاً که این روایت در باب مناقب و فضایل است؛ زیرا علما تصریح کرده اند که حدیث ضعیف در باب مناقب حجت است. ابن حجر هیتمی در این باره می گوید: «حدیث ضعیف در باب مناقب حجت است»[98] و این حدیث نه تنها ضعیف نیست، بلکه اگر آن را صحیح ندانیم، حداقل می توان آن را حسن لغیره دانست؛ زیرا این حدیث طرق دیگری نیز دارد که مجموع آن طرق یکدیگر را تقویت و اصل حدیث را اثبات می کنند؛ چنان که روش بسیاری از اهل حدیث در اثبات و تصحیح بسیاری از احادیث این چنین است.
با این توضیحات: 1. صحت سند روایت شریفه سفینه به اثبات رسید، 2. نادرستی گفتار ابن تیمیه و ناصر الدین البانی بیش از پیش آشکار شد، 3. راویان حدیث سفینه افراد ثقه و مورد اطمینان هستند، 4. آشکار شد که سلفی ها با احادیث فضایل اهل بیت برخوردی دوگانه دارند. آنان درحالی که در موارد دیگر احادیث ضعیف را می پذیرند و آنها را تقویت می کنند، احادیث صحیح فضایل اهل بیت (ع) را ضعیف نشان می دهند. بنابراین ادعاهای آنان درباره قبول یا رد احادیث، مستلزم بررسی و تحقیق است و نمی توان آنان را از مطّلعان و صاحب نظران در علم حدیث شمرد.
پی نوشت ها
[1] . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص343.
[2] . فضائل الصحابه، ج2، ص 987، ح1402.
[3] . معجم الوسط، ح5536.
[4] . المعارف، ص57.
[5] . المسند، ج9، ص275.
[6] . اخبار مکه، ج3، ص134.
[7] . المعجم الکبیر، ج3، ص45؛ المعجم الأُوسط، ج5، ص354 ؛ المعجم الصغیر، ج2، ص85.
[8] . أمثال الحدیث، ج1، ص134.
[9] . الکامل في الضعفاء، ج2، ص306.
[10] . المؤتلف و المختلف، ج3، ص175.
[11] . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص343.
[12] . حلیه الأُولیاء، ج4، ص306.
[13] . الشریعه، ح1653 و1654.
[14] . الأنباه علی قبائل الرواة، ج1، ص10.
[15] . مسند الشهاب، ج5، ص28.
[16] . تاریخ بغداد، ج5، ص272. المتفق والمفترق.
[17] . مناقب، ح 4 و 5.
[18] . شواهد التنزیل، ج3، ص10.
[19] . ذخیره الحفاظ، ح1999، 2091 و 4949.
[20] . الامالي الشجریّة، ج1، ص127.
[21] . مفاتیح الغیب، ذیل آیات 20-26 سوره شوری.
[22] . النهایه، ج2، ص708.
[23] . المعجم، ج1،ص37.
[24] . ذخایر العقبی، ج1، ص17.
[25] . تهذیب الکمال، ج28، ص411.
[26] . دررالمطین، ج 1، ص228.
[27] . مجمع الزوائد، ج9، ص171.
[28] . اتحاف الخیرة، ج7، ص229.
[29] . إمتاع الأسماع ، ج11، ص178.
[30] . مشکاة المصابیح، ج3، ص348.
[31] . المطالب العالیة، ج4، ص130.
[32] . نظم الدرر، ج8، ص624.
[33] . نزهة المجالس ومنتخب النفائس، ج2، ص431.
[34] . البلدانیات، ج1، ص186.
[35] . الدرالمنثور، ج4، ص304.
[36] . کنزالعمال، ح34144 و 34151 و34169 و34170.
[37] . فیض الغدیر، ج5، ص517.
[38] . مرقاة المفاتیح، ج9، ص48.
[39] . نفحة الريحانة و رشحة طلاء الحانة، ج4، ص330.
[40] . تفسیر روح المعاني، ج25، ص32، ذیل آیه 23 سوره شوری.
[41] . ینابیع المودة، ج1، ص81.
[42] . استجلاب ارتقاء الغرف، ج2، ص484.
[43] . جواهر العقدین، ص261.
[44] . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص343.
[45] . الصواعق المحرقة، ج2، ص675.
[46] . نفحات الأزهار، ج4، ص82.
[47] . همان، ص88.
[48] . السیف الیمانی، ص9.
[49] . او در عبارت خود چنین میگوید: « و صح عنه9من طرق». ایشان چندین طریق از این حدیث را صحیح میداند (الفتح المبین، ص316).
[50] . منهاج السنّة، ج7، ص395.
[51] . الدرر السنیّة، ج1، ص 248.
[52] . المفصل في الرد على شبهات أعداء الإسلام، ص71.
[53] . سلسلة الأحادیث الضعیفة، ج10، ص5-10.
[54] . ابنتیمیة، حیاته، عقائده، ص69.
[55] . السلسلة الصحیحة، ج3، ص156.
[56] . لسان المیزان، ج6، ص319.
[57] . أسنی المطالب، ص48.
[58] . برای اطلاع بیشتر از روش ابنتیمیه در برخورد با احادیث به مقاله ارزشمند «نگرشی کوتاه بر جایگاه ابنتیمیه در علم حدیث و رجال»، نوشته استاد سید حسن آل مجدد شیرازی در شماره سوم مجله سراج منیر رجوع کنید.
[59] . معجم الأوسط، ج4، ص284.
[60] . الجرح و التعدیل، ج2، ص38.
[61] . الرفع و التکمیل، ص230.
[62] . همان، ص554.
[63] . الجرح و التعدیل، ج2، ص36.
[64] . الرفع و التکمیل، ص231.
[65]. تاریخ بغداد، ج2، ص353.
[66] . تاریخ الإسلام، ج22، ص180.
[67] . همان، ج5، ص244.
[68]. مستدرک، ج 3، ص 245، ح 2949.
[69] . برای نمونه به حدیث 2949 مستدرک رجوع کنید.
[70] . علل دارقطنی، ج3، ص197.
[71] . الجرح و التعدیل، ج3، ص485.
[72]. المتفق و المفترق، ج1، ص46.
[73] . سؤالات أبي عبید الآجري، ص303.
[74] . تهذیب التهذیب، ج8، 196.
[75] . میزان الإعتدال، ج2، ص29.
[76] . همان، ج3، ص 502.
[77] . الرفع و التکمیل، ص273.
[78] . تاریخ ابنمعین، ج1، ص 363، شماره 2446.
[79] . سنن ترمذی، ص 1018.
[80] . الأدب المفرد،باب قبله الصبیان.
[81] . سنن أبی داود، ج1، ص162، ح1637.
[82] . طبقات الکبری، ج5، ص47، ش2367.
[83] . تهذیب التهذیب، ج7، ص201.
[84] . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج5، ص74.
[85] . تذکرة الخواص، ص42.
[86] . معرفة الثقات، ج2 ص140.
[87] . تاریخ الطبري (المنتخب من ذیل المذیل)، ج8، ص 128.
[88] . تقریب التهذیب، ص 432.
[89] . نتائج الأفکار في تخریج الأذکار، ج1، ص267.
[90] . الجرح و التعدیل، ج6، ص373.
[91] . صفّه: سایبانی که برای ایجاد سایه نصب میکرد.
[92] . تهذیب التهذیب، ج7، ص201.
[93] . میزان الإعتدال، ج3، ص534.
[94] . الجرح والتعديل، ج 7، ص270.
[95] . میزان الإعتدال، ج3، ص534.
[96]. الجرح و التعدیل، ج1، ص 321.
[97] . الرفع و التکمیل، ص 261.
[98] . تطهیر الجنان و اللسان، ص 10 و 14.
منابع:
1. ابن تیمیه حیاته، عقائده: صائب عبدالحمید، قم:مؤسسه دائرة المعارف فقه إسلامی، چاپ دوم، 1426ق. 2. اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة: احمد بنابی بکر بن اسماعیل البوصیری، مکتبة الشاملة. 3. أخبار مكة في قديم الدهر و حديثه: أبوعبد الله محمد بن إسحاق مكي فاكهي، بيروت: دارخضر، چاپ دوم، 1414ق. 4. الأدب المفرد: محمد بن إسماعيل أبوعبدالله بخاری، بيروت: دارالبشائر الإسلامية، چاپ سوم، 1409ق. 5. استجلاب ارتقاء الغرف: حافظ سخاوی، بیروت: دارالبشائر الإسلامیة، 1421ق. 6. أسنی المطالب في مناقب سیدنا علي بن أبی طالب: شمس الدین محمد بن محمد بن محمد جزری، اصفهان، بیتا. 7. الامالی الشجریه: ابن شجری، موقع الوارق، مکتبة الشاملة. 8. إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع : تقى الدين أحمد المقريزى، بيروت: دارالكتب العلمية ، چاپ اول، 1420ق. 9. امثال الحدیث: الإصبهانی، موقع جامع الحدیث، مکتبة الشاملة. 10. الانباه علی قائل الرواة: ابن عبدالبر، موقع الوراق، مکتبة الشاملة. 11. البلدانیات: سخاوی، مکتبة الشاملة. 12. تاریخ ابن معین: غطفانی بغدادی، بیروت: دارالقلم، بیتا. 13. تاریخ الإسلام: ذهبی، قاهره: مکتبة التوفیقیة، بیتا. 14. تاریخ الطبري: بیروت: مؤسسة الأعلمی، بیتا. 15. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، بیروت: دارالکتب العلمیة، بیتا. 16. تذکرة الخواص: سبط ابن جوزی، تهران: مکتبة نینوی، بیتا. 17. تطهیر الجنان و اللسان: ابن حجر هیتمی، قاهره: مکتبة القاهرة، بیتا. 18. تقریب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، اردن: بیت الافکار الدولیه، چاپ چهارم، بیتا. 19. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، 1404ق. 20. تهذيب الكمال: مزي، تحقیق: بشار عواد معروف، بيروت: مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1400ق. 21. جواهرالعقدین في فضل الشرفین: علی بن عبدالله حسنی سمهودی، بغداد: مطبعة العانی، 1405ق. 22. حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء: ابونعیم احمد بنعبدالله الاصبهانی، بیروت: دارالکتاب العربی، چاپ چهارم، 1405ق، المکتبة الشاملة. 23. الدر المنثور في التأویل باالماثور: جلال الدین سیوطی، موقع التفاسیر، مکتبة الشاملة. 24. الدررالسنیّة في الأجوبة النجدیّة: عبدالرحمن بن محمدبن قاسم عاصمی نجدی، بیجا، چاپ ششم، 1417ق. 25. ذخائر العقبی: ابوجعفر طبری، مکتبة الشاملة. 26. ذخيرة الحفاظ: مقدسی، تحقيق: عبد الرحمن فريوائي، ریاض: دار السلف، چاپ اول، 1416ق. 27. الرفع و التکمیل في الجرح و التعدیل: لکنوی، بیروت: مکتب المطبوعات الإسلامیة، چاپ ششم، 1421ق. 28. سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة: محمد ناصر الدین البانی، ریاض: مکتبة المعارف، چاپ اول، 1422ق. 29. السلسلة الصحیحة: محمد ناصر الدین البانی، مکتبة الشاملة. 30. سنن الترمذی: بیروت: دارالکتاب العربی، چاپ اول، 1426ق. 31. سنن أبي داود: بیروت: دارالمعرفة، چاپ اول، 1422ق. 32. سؤالات أبي عبید الآجري: الآجری مکه: دارالإستقامة، چاپ اول، 1418ق. 33. الشريعة: محمد بن حسين آجري، تحقیق: سليمان الدميجي، رياض: دار الوطن، چاپ اول، 1425ق. 34. شواهد التنزیل لمن خص بالتفضیل: حاکم حسکانی، مکتبة الشاملة. 35. الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة: إبن حجر هيتمي، بيروت: مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1997م. 36. الطبقات الکبری: ابن سعد، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، 1414ق. 37. العلل الواردة في الأحاديث النبويّة: دارقطني، رياض: دارطيب، چاپ اول، 1405ق. 38. الفتح المبین: سید احمد زینی دحلان، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، 1423ق. 39. فضائل الصحابة: احمد بن حنبل، ریاض: دارابن جوزی، چاپ چهارم، 1430ق. 40. فيض القدير شرح الجامع الصغير: عبد الرؤوف المناوي، مصر: المكتبة التجارية الكبرى، چاپ اول، 1423ق. 41. كنز العمال: متقي هندي، بيروت: مؤسسة الرسالة، چاپ1989. 42. الکامل في ضعفاء الرجال: عبدالله بن عدی بن عبدالله بن محمد ابواحمد الجرجان، تحقیق: یحیی مختار غزاوی، بیروت: دارالفکر، چاپ سوم، 1409ق، مکتبة الشاملة. 43. کتاب الجرح و التعدیل: ابن ابی حاتم رازی، حیدرآباد دکن: دارالفکر، چاپ اول، بیتا. 44. لسان المیزان: ابن حجر عسقلانی، بیروت: موسسة الأعلمی، چاپ سوم، 1406ق. 45. المتفق و المفترق: خطیب بغدادی، اردن: دارالغرب اسلام، چاپ اول، 1403ق. 46. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ابن ابی بکر هیثمی، بیروت: مؤسسة المعارف، 1406 ق. 47. مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح: ملا علی قاری، موقع المشکاة الاسلامیه، مکتبة الشاملة. 48. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، بیروت: دارالکتاب العربی، بیتا. 49. مسند البزار: بزار، مکتبة الشاملة. 50. مسند الشهاب: قضاعی، موقع جامع الحدیث، مکتبة الشاملة. 51. مشکاة المصابیح: محمد بن عبدالله الخطیب تبریزی، بیروت: المکتب الإسلامی، چاپ سوم، 1405 ق، مکتبة الشاملة. 52. المطالب العالیه: ابن حجر عسقلانی، موقع جامع الحدیث، مکتبة الشاملة. 53. المعارف: ابن قتیبه دینوری، موقع الوارق، مکتبة الشاملة. 54. المعجم الأوسط: طبرانی، ریاض: مکتبة المعارف، 1415ق. 55. المعجم الصغیر: سلیمان بن احمد بن ایوب ابوالقاسم طبرانی، موقع جامع الحدیث، مکتبة الشاملة. 56. المعجم الکبیر: سلیمان بن احمد بن ایوب ابوالقاسم طبرانی، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، موصل: مکتبة العلوم و الحکم، چاپ دوم، 1404 ق، مکتبة الشاملة. 57. معرفة الثقات: أحمد بن عبدالله بن صالح أبو الحسن العجلي الكوفي، مدینه: مكتبة الدار، چاپ اول، 1405ق. 58. مفاتیح الغیب: فخر رازی، مکتبة الشاملة. 59. المفصل في الرد على شبهات أعداء الإسلام: علی بن نايف الشحود، بیجا، بیتا. 60. منهاج السنة النبویّة: ابن تیمیه، تحقیق: دکتر محمد رشاد سالم، بیجا، چاپ اول، 1406ق. 61. المؤتلف و المختلف: دار قطنی، مکتبة الشاملة. 62. میزان الاعتدال: ذهبی، بیروت: دارالفکر، 1430ق. 63. نتایج الأفکار في تخریج الأذکار: ابن حجر عسقلانی، بیروت: دارابن کثیر، 1996م. 64. نزهة المجالس ومنتخب النفائس: صفوري، بيروت: دار المحبة - دار آية، 2001م. 65. نظم الدرر في تناسب الآيات: برهان الدين البقاعي، بيروت: دار الكتب العلمية، 1415ق. 66. نظم درر المسطین: زرندی حنفی، مکتبة الشاملة. 67. نفحات الأزهار: سید علی حسینی میلانی، قم: مرکز الحقائق الإسلامیة، چاپ دوم، 1426ق. 68. نفحة الريحانة ورشحة طلاء الحانة: محبي، بيروت: دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1426ق. 69. النهاية في غريب الحديث والأثر: أبو السعادات المبارك بن محمد جزري، بيروت: المكتبة العلمية، 1399ق.