از دو زاويه مي توان مصداق هاي سلفي گري را بررسي کرد:
1 - بررسي خاستگاه انديشه اي سلفي گري:
در اين نگاه، مصداق هاي سلفي گري با توجه به خاستگاه جغرافيايي آن ها بررسي مي شود. بي شک، شرايط اجتماعي، اعتقادي و سياسي هر منطقه نق مهمي در شکل گيري سلفي گري در آن منطقه داشته است. چنين وضعيتي موجب شده است که سلفي گري مفهومي عام، يک دست و منسجم نباشد و با توجه به منطقه هايي که در آن رشد کرده، داراي جريان هاي مختلف داخلي باشد.
(2) بررسي قلمرو فعاليت سلفي گري:
در اين رويکرد، منطقه هايي که سلفي گري در آن فعال است و مي کوشد با روش هاي مختلف، در عرصه هاي اعتقادي، اجتماعي و سياسي بر اين منطقه هاي تأثير بگذارد، بررسي مي شوند. با اين نگا، سلفي گري در اين منطقه ها الزاماً حالتي بومي ندارد و از نقاط ديگر به اين منطقه ها وارد شده است.
از اين رو، پيش از بررسي مصداق هاي سلفي گري، نکات زير را پيش فرض مي گيريم:
(1) سلفي گري مفهومي عام، مطلق و منسجم نيست و ميان جريان هاي مختلف آن، کاملاً تضاد وجود دارد. بي شك اين تضاد ها را بايد به گونه اي شفاف روشن کرد تا توهم وجود دشمني منسجم در برابر جهان اسلام برطرف شود.
(2) هرچند جريان هايي مختلف به عنوان سلفي گري شناخته مي شوند، اما همه ي آن ها از نظر انديشه اي، در رديف سلفي گري مصطلح قرار نمي گيرند. بسياري از آن ها در سير تاريخي خود، به جريان هاي راديکالي تبديل شده اند و سلفي گري وهابي، آن ها را در مسير راديکاليسم مذهبي و سياسي قرار داده است؛ در حالي که در گذشته ـ دست کم در مقام عمل ـ چنين نبوده اند. بنابراين، هنگامي که عنوان سلفي گري به مکتبي داده مي شود، بدين معني نيست که الزاماً در رديف سلفي گير وهابي قرار دارد؛ بلکه از نظر مباني به مباني عام سلفي گري نزديک است.
(3) ممکن است حتي در يک گرايش سلفي گري، چند جريان وجود داشته باشد که در حوزه هاي مختلف به شدت با يکديگر مخالف باشند؛ چنان که در سلفي گري هاي وهابي، شبه قاره و مصر، چنين وضعيتي کاملاً ديده مي شود. از آن جا که هدف اين نوشتار کوتاه، تمرکز بر مهم ترين مصداق سلفي گري، يعني وهابيت است، تنها به جريان هاي داخلي اين گونه پرداخته خواهد شد و به ديگر جريان هاي سلفي گري، اشاره خواهد شد.
(4) سلفي گري، با وجود اختلاف هاي عميق در مباني اعتقادي و سياسي جريان هاي دروني خود، به دنبال ايجاد رهبري واحد در ميان آنهاست و اين وظيفه را سلفي گري وهابي بر عهده گرفته است. اين جريان، امروزه خود را عهده دار رهبري جريان هاي سلفي گري معاصر مي داند و با توجه به ظرفيت هاي تبليغي، مالي و موقعيتي (استيلا بر حرمين شريفين)، همه تلاش خود را براي سامان دهي جريان هاي سلفي گري به کار گرفته است و در حقيقت، از آن ها در راستاي هدف هاي خود بهره برداري مي کند. اين در حالي است که مباني بسياري از اين جريان هايي که به عنوان سلفي گري شناخته مي شوند، با مباني سلفي گري وهابي متضاد و متغاير است.
شبه قاره ي هند، يکي از قطب هاي جمعيتي و انديشه اي جهان اسلام است. اگر در گذشته، مصر مهد انديشه هاي اسلامي بود، دير زماني است که شبه قاره ي هند نيز مرکز تحولات و خاستگاه انديشه هاي اصلاحي يا افراطي است. فضاي سياسي، اجتماعي و مذهبي شبه قاره، عموماً، و به ويژه پاکستان ـ پس از تقسيم شبه قاره ـ به خاستگاه ستيز ميان مذاهب اسلامي تبديل شده است؛ تا آن جا که سلفي هاي افراطي، اين منطقه را بهشت خود مي دانند. تکفير در اين منطقه امري طبيعي است و مذاهب مختلف به سادگي يک ديگر را تکفير مي کنند. از چنين فضايي، بيش از همه، سلفي گري افراطي عربستان بهره برداري کرده و با تلاش براي هم گرايي جريان هاي سلفي موجود در اين منطقه، به خوبي از اين جريان هاي استفاده ي ابزاري مي کند.
1 - دوره هاي سلفي گري در شبه قاره ي هند
1.1 - دوره ي اول سلفي گري: شاه ولي الله دهلوي
براي يافتن ريشه هاي سلفي گري در شبه قاره بايد به قرن دوازدهم، دوره ي محدث بزرگ شبه قاره، «شاه ولي الله دهلوي» بازگشت. شاه ولي الله دهلوي (1114 - 1176) شخصيتي چند بعدي بود که در زمينه هاي گوناگون، از جمله فقه، کلام، ادبيات و حديث تبحر داشت.
در قرن دوازدهم دو جريان موازي و هم زمان، با شعار پيرايش دين از خرافات و احياي دوباره ي آن، در جهان اسلام شکل گرفت. جريان وهابي به رهبري «محمد بن عبدالوهاب» در منطقه نجد و حجاز آغاز شد و در آن جا رشد کرد. دوم، جريان دهلوي که خاستگاهش منطقه ي شبه قاره بود و در ميان مسلمانان اين منطقه رشد يافت. گويا شاه ولي الله مدتي در مدرسه هاي نجد و حجاز تحصيل کرده بود و هم زمان، محمد بن عبدالوهاب نيز در همان مدرسه ها مشغول به تحصيل بوده است؛ اما شواهدي که دلالت بر ملاقات يا ارتباط اين دو با يک ديگر داشته باشد، موجود نيست. با اين حال، ميان انديشه اي سلفي شاه ولي الله دهلوي و محمد بن عبدالوهاب تفاوت هاي اساسي و بنياديني ديده مي شود که پس از بررسي مباني انديشه هاي شاه ولي الله به آن ها اشاره خواهد شد.
دوره ي شاه ولي الله دهلوي، دوره ي حضور استعمار انگلستان و رشد انديشه هاي هندويي در ميان مسلمانان بود؛ از يک سو، خرافات و انديشه هاي انحرافي هندوها و ديگر اديان محلي شبه قاره، جامعه ي مسلمانان را تهديد مي کرد و از سوي ديگر، استعمار انگلستان در پي نابودي فرهنگ و جامعه ي اسلامي در شبه قاره بود. شاه ولي الله براي احياي دين، روش حديث گرايي را برگزيد. به نظر وي، علت انحطاط دين و پيدايش خرافات در آن، دوري از منابع حديثي بود؛ از اين رو کوشيد بار ديگر نگاه به حديث را در ميان مسلمانان شبه قاره زنده کند.
اما او از «ابن تيميه» نيز تأثير پذيرفته بود در مساله ي توحيد، نگاهي افراطي داشت به نظر او، ياري خواستن از غير خدا ـ مانند اولياي الهي ـ براي برآوردن حاجت، نذر کردن براي آنان با انگيزه ي رفع بيماري، سوگند به نام هاي غير خداوند، و مانند اين ها، همگي در زمره ي شرک قرار مي گرفتند.[1] چنين رويکردي او را در برابر نحله هاي تصوف رايج در هند قرار مي دهد.
البته حديث گرايي و ديدگاه وي درباره ي مباحث شرک و توحيد، به معني عقل ستيزي مطلق او نبود. وي براي بررسي احاديث و منابع ديني، اصل اجتهاد را مي پذيرفت و معتقد بود که مجتهدان و عالمان اسلامي در رويارويي با اوضاع و احوال جديد، به جاي پاي بندي به راه حل هاي پيشين، مي توانند به گونه اي کارآمد درصدد ارائه ي پاسخ هاي جديد برآيند.[2] با اين حال، وي اجتهاد را منحصر به امور فرعي محدود مي دانست و در مسائل اعتقادي، براي عقل ارزشي قائل نبود. به نظر او، مردم در مسائل اعتقادي بايد اعتقادات بزرگان پيشين سنت را برگزينند و از آنان پي روي کنند و از پرداختن به مسائلي که علماي سلف بي اساس دانسته اند، اجتناب ورزند.[3]
آنچه در انديشه ي شاه ولي الله دهلوي اهميت دارد، تلاش براي نزديکي مذاهب اسلامي به يکديگر است. به نظر او، اختلاف هاي مکتب هاي فقهي چهارگانه، بسيار سطحي و ظاهري، و با رجوع به کتاب و سنت رفع شدني است. به همين علت، او تقليد از هر يک از مذاهب چهارگانه (حنفي، حنبلي، مالکي و شافعي) را جايز مي دانست.[4]
در امور اعتقادي نيز او کوشيد تا عقايد دو مکتب و طريقه ي تصوف رايج زمان ـ يعني وحدت وجود متأثير از فلسفه ي ابن عربي و مکتب وحدت شهود شيخ احمد سرهندي، از عالمان بزرگ هند ـ را در هم بياميزد. به اعتقاد او، اختلاف بين اين دو مکتب، جزئي است و هر دو در اصول و کليات، عقايد مشترکي دارند.[5]
نکته ي قابل توجه ديگري که او را از ديگر سلفي ها کاملاً جدا مي کند، تصوف بود.
وي مانند پيشينيان خود معتقد بود که دين از دو بخش شريعت و طريقت تشکيل شده است و هيچ يک از اين دو، به تنهايي نمي تواند سعادت و رستگاري انسان را فراهم کند. به همين دليل، وي مانند بسياري از عالمان شبه قاره افزون بر شريعت و مناسک ديني، به تصوف پاي بند بود. شاه ولي الله دهلوي، پيرو «طريقت نقشبندي» بود و اين مسأله، راه مکتب وي را از مکتب سلفي گري وهابي کاملاً جدا مي کند.
هم دوره ي او محمد بن عبدالوهاب، به شدت با تصوف مخالف بود و بزرگان تصوف و عرفان را گمراه و گمراه کننده معرفي مي کرد.[6] حتي سنخ سلفي گري او با سلفي گري ابن تيميه نيز در اين زمينه متفاوت بود. در حالي که ابن تيميه، محي الدين عربي را گمراه و گمراه کننده مي شمرد، شاه ولي الله به او علاقه داشت.[7]
شاه ولي الله با وجود وسعت ديد و انديشه ي تقريبي، متأسفانه درباره ي شيعه بي مهري کرده است. وي در کتاب «قره العينين في تفضيل الشيخين» شيعه را فرقه ي ضاله مي خواند؛ چه اين که شيعيان ـ به گفته ي او ـ به ثقه بودن قرآن عقيده ندارند و در «ختم نبوت راه زندقه را پيش گرفته اند».[8] البته برخي کوشيده اند، ديدگاه او را درباره ي شيعه معتدل نشان دهند و در اين باره به سخن فرزندش شاه عبدالعزيز دهلوي استناد کرده اند که گفته است: پدرش هرگز بر کفريت شيعه فتوا نداد.[9] البته با توجه به مستندات ياد شده، چنين به نظر نمي رسد. به هر حال، با وجود ديدگاه هاي نظري او در مخالفت با شيعه، در مقام عمل، با آن مبارزه نکرد و به کشتن شيعيان فتوا نداد.
انديشه ي شاه ولي الله دهلوي در منطقه ي شبه قاره، تأثيري ژرف بر جاي نهاد؛ به گونه اي که در قرن هاي بعد نيز شاخه اي از مسلمانان، از او تأثير پذيرفتند.
2، 1 ـ شاه عبدالعزيز دهلوي
شاه عبدالعزيز دهلوي (1176ـ1239)، فرزند شاه ولي الله دهلوي، به مباني مصطلح سلفي گري نزديک تر شد. وي بيش از پدر به حديث گرايش داشت و عقل نيز در نگاه وي از اهميت کمتري برخوردار بود. جنبش شاه ولي الله دهلوي در دوره ي شاه عبدالعزيز به سوي افراطي شدن پيش رفت.
ويژگي ديگر سلفي گري شاه عبدالعزيز دهلوي، ورود سياست به انديشه ي سلفي گري در دوره ي اوست. اين انديشه به صورت مستقيم به ميدان مبارزه با سيک ها و انگليسي ها وارد شد. شاه عبدالعزيز با استفاده از دو مفهوم «دارالاسلام» و «دارالکفر»، هند را به دليل حضور انگليسي ها دارالکفر ناميد و وظيفه ي هر مسلماني را در اين سرزمين، جهاد يا هجرت دانست.[10]
وي به همراه يکي از رهبران سياسي با نام «سيد احمد باريلي»، سازمان «جنبش مجاهدين» را شکل داد. اين جنبش، حرکتي سازمان يافته و مسلحانه بود که اوج فعاليت هاي آن در سال هاي 1824 تا 1831 بود. اين سازمان، سيک ها را که به علت ضعيف شدن امپراتوري مغول قدرت يافته و منطقه هاي مسلمان نشين را اشغال کرده بودند، به عقب راند و پيشاور را فتح کرد. البته در سال 1831 بار ديگر سيک ها توانستند با ارتش قوي و با پشتيباني انگليس اين شهر را تصرف کنند و بسياري از رهبران اين حرکت، از جمله سيد احمد باريلي و شاه اسماعيل دهلوي ـ نوه ي شاه ولي الله دهلوي ـ را بکشند. [11]هنگامي که انگلستان پنجاب را در سال 1849 تصرف کرد، اين جنبش دوباره فعال شد و اين بار ماهيتي ضد انگليسي يافت و به مبارزه با انگلستان پرداخت. اين حرکت، هرچند توسط بريتانيا به شدت سرکوب شد، تا دهه ي دوم قرن بيستم فعال بود. ويژگي اين جنبش سامان يافتگي و نظام مند بودن آن بود؛ چه اين که خود داراي تشکيلات مستقل مالي با نام «بيت المال» دادگاه هاي اختصاصي مستقل از دولت بريتانيا، و ... بود.[12] عالمان اسلامي در رديف طرفداران جنبش مجاهدين بودند. انگليسي ها اين حرکت را به دليل مبارزه جو بودن آن، حرکت محمد بن عبدالوهاب تشبيه مي کردند.[13]
در اين دوره، جداي از جايگاه علمي شاه عبدالعزيز دهلوي، سيد احمد باريلي نيز به عنوان اسطوره ي جهاد، مطرح و به «سيد احمد شهيد» نامور شد. در ساليان بعد نيز وي نماد مبارزه هاي مکتب سلفي گري هندي معرفي شده است.
شاه عبدالعزيز نيز مانند پدر، صوفي مسلک و معتقد به مکتب کلامي «ماتريديه» بود.
شاه عبدالعزيز، متأسفانه گوي دشمني با شيعه را از پدر ربود و مخالفت هاي خود را از مجادله هاي علمي به تهمت و افترا و ناسزاگويي ها سخيف کشاند. او در کتابي با نام «تحفة اثنا عشريه»، به گمان خود باورهاي شيعه را نقد کرد. متأسفانه زبان اين کتاب بسيار زشت و دور از ساحت انديشه ورزي است. به گفته ي «مير حامد حسين هندي»:
در اين کتاب عقايد و آراي شيعه را به طور عموم و فرقه هاي اثنا عشريه را به خصوص، در اصول و فروع و اخلاق و آداب و تمامي معتقدات و اعمالشان، به عبارتي خارج از نزاکت و کلماتي بيرون از آداب و سنن مناظره و به شيوه ي کتب نوآموزان که به خطاب نزديک تر است تا به برهان، مورد حمله و اعتراض قرار داده ... کتاب را مملو از افترائات و تهمت هاي شيعه ساخته است.[14]
«محمد رضا حکيمي» نيز درباره تأثيرهاي اين کتاب بر جامعه ي اسلامي مي گويد:
"او بدون رعایت جانب حق و حقیقت، و بدون در نظر گرفتن واقعیت های تاریخی اسلامی، و سنت صحیح و آیات ولایت و حقایق وحی و احادیث معتبر، و بدون پاسداری معارف سنت نبوی و بدون رعایت حقوق پیامبر و آل او و بدون ملاحظه ی حدود علم حدیث و بدون توجه به مصالح امت و مسائل دنیای اسلام و حق برداری شیعه و بدون اهمیت دادن به بهره برداری وسیع استعمار از چنین تألیفی، کتاب خویش را نوشت."[15]
از ميان رديه هاي بسياري که بر اين کتاب نوشته شد، «عبقات الانوار» مرحوم مير حامد حسين هندي، پاسخي بسيار دقيق به پندارهاي اين کتاب بود.
1, 3 - دوره ي سوم: مکتب ديوبند (پيش از استقلال پاکستان)
پس از محدث دهلوي، انديشه ي سلفي در حوزه ي عمل (جهاد) و حديث گرايي، به پيش آمد و در قرن نوزدهم، «مکتب ديوبند» را پديد آورد. مکتب ديوبند آميزه اي از انديشه هاي شاه ولي الله دهلوي و شاه عبدالعزيز دهلوي بود. ديوبند منطقه اي در ايالت «اوتر پرداش» هند است که گروهي از عالمان در سال 1283 قمري به مدرسه اي به نام «دار العلوم» در آن ساختند هدف از ساختن اين مدرسه، مبارزه با سلطه گري هاي انگلستان بود؛ چه اين که انگلستان مي کوشيد با در دست گرفتن آموزش و پرورش، و توسعه ي روش آموزش غربي، استعمار را در هند نهادينه کند. افرادي همانند «مولوي محمد قاسم نانو توي» (در گذشته ي 1294ق)، «رشيد احمد کنکوهي»، «شيخ ذوالفقار علي ديوبندي»، «شيخ محمد يعقوب نانو توي» و «شيخ فضل الرحمان عثماني ديوبندي» در ساخت اين مکتب بسيار نقش داشتند. اين مکتب با برپايي مدرسه هاي سنتي و با برنامه هاي درسي ويژه اي کوشيد تا از تأثيرگذاري روش آموزش بريتانيايي، جلوگير کند.
سرعت رشد مکتب ديوبند به دليل پشتيباني عالمان و پي روي مردم، زياد بود و پس از مدتي، مدرسه هاي ديوبندي در منطقه هاي مختلف هند گسترده شد.
هر چند در مباني مکتب ديوبند نيز مخالفت با شيعه وجود داشت، وجود دشمن مشترک (هندوها و انگليسي ها) موجب بروز نيافتن اختلاف ها مي شد. حتي در سال 1947 که مسلمانان شبه قاره، براي تشکيل کشوري اسلامي، از هند جدا شدند و پاکستان را بنيان نهادند، عالمان شيعه و سني در کنار هم و به رهبري محمد علي جناح- قائد اعظم- که شيعه بود، با يک ديگر همراه شدند. در سال هاي نخستين استقلال نيز، هر ساله در کراچي- که در آن زمان پايتخت پاکستان بود- هيأت عزاداري حسيني تشکيل مي شد، و اهل سنت نيز آن ها را همراهي مي کردند.
شايد هيچ کس در آن زمان تصور نمي کرد حرکتي که براي مبارزه با استعمار انگلستان و انسجام مسلمانان هند شکل گرفته است، روزي به دست گروهي که خود را به غلط به اين مکتب نسبت مي دهند، به حربه اي براي مسلمان کشي تبديل شود.
4, 1ـ مکتب ديوبند (پس از استقلال پاکستان)
سال 1947 براي مسلمانان شبه قاره سالي به ياد ماندني بود. در اين سال آرزوي مسلمانان اين منطقه، يعني داشتن کشوري مستقل و آزاد با حاکميت اسلام، تحقق يافت. رهبر استقلال پاکستان، مژده ي کشوري را به مسلمانان خسته ي شبه قاره داد که در آن، صلح و صفا حاکم بوده و الگويي براي همه ي کشورهاي اسلامي باشد؛ اما چنين نشد و مسلماناني که زمان در کنار يک ديگر، در برابر استعمار انگليس و زياده خواهي هاي هندوها مي جنگيدند، اينک در برابر هم صف کشيدند. اختلاف، تنها ميان شيعه و سني نبود؛ بلکه ميان اهل سنت نيز اختلاف به شدت بالا گرفت.[16] دو دولت «ايوب خان» و «ضياء الحق» پيش از همه، در ايجاد چنين وضعيتي نقش داشتند؛ به ويژه در دوران ضياء الحق که با شعار اسلامي کردن پاکستان، اين کشور به سوي راديکاليسم مذهبي و فرقه گرايي سوق داده شد و خشونت و افراط به اوج رسيد.
البته مکتب ديوبند پس از استقلال يک پارچه نبود و طيفي از گروه هاي معتدل و تندرو را تشکيل داد که به اجمال مي توان آن ها را در سه گروه خلاصه کرد:
(1) گروه معتدل: اين گروه که وابسته به حزب «جمعيت العلماي اسلام» شاخه ي فضل الرحمن است، مي کوشد هدف هاي خود را در قالب مبارزه هاي انتخاباتي و از راه به دست آوردن فرصت هاي سياسي دنبال کند. اين حزب که ادامه ي حزب «جمعيت علماي هند» است، در پاکستان به نام «جمعيت علماي اسلام» تغيير نام دهد.
(2) گروه تندرو: حزب «جمعيت العلماي اسلام» شاخه ي «سميع الحق» در پيشاور پاکستان، اين گروه را نمايندگي مي کند. اين حزب در مقايسه با شاخه ي فضل الرحمن، ديدگاه هاي افراطي تر و فرقه گرايانه تري دارد و طالبان نيز محصول عمل کرد اين گروه است. طالبان کمک هاي مالي و تبليغات عربستان، و هم چنين مدارس ديوبندي افراطي و تسليحات آمريکا شکل گرفت.
(3) گروه هاي تروريستي: اين گروه ها شاخه اي از ديوبندي هستند که مسلمانان ديگر را رسماً کافر مي دانند و به همين دليل، آنان را مهدور الدم مي شمارند. بمب گذاري ها، ترور ها و ديگر جنايت ها صورت گرفت در اين کشور، توسط اين گروه ها انجام شده است؛ گروه هايي هم چون سپاه صحابه، لشکر جهنگوي و لشکر طيبه که همه، رويکردي کاملاً خشونت گرا دارند و به فکر حذف فيزيکي رقيبات هستند.
2 - مقايسه ي تطبيقي سلفي گري ديوبندي و سلفي گري وهابي
با نگاهي گذرا به عقايد وهابي ها و ديوبندي ها، به سادگي مي توان به تفاوت هاي بسيار ميان اين دو پي برد که اجمالاً برخ از آن ها عبارتند از:
(1) عقل گرايي: در انديشه ي وهابي ها که متأثر از انديشه ي ابن تيميه است، عقل جايگاهي ندارد و تنها بر نقل تأکيد مي شود. وهابي ها با پي روي کورکورانه از سلف- که دايره ي آن نيز بسيار گسترده است- بدون هيچ گونه تعقل و انديشه اي، در را به روي عقل مي بندند؛ در حالي که شاه ولي الله دهلوي به عنوان الهام بخش انديشه ي ديوبندي، براي عقل و اجتهاد اهميت نسبي قائل بود. وي عنصر اجتهاد را ضرروي مي دانست و پي روي صرف و بدون انديشه از گذشتگان را بدون در نظر گرفتن شرايط روز، نمي پذيرفت.[17]
(2) تقريب: سلفي گري وهابي، بنيان کار خود را بر فرقه گرايي و تکفير مسلمانان گذاشت. از همان آغاز، محمد بن عبدالوهاب با کافر خواندن مسلمانان، خود آنان را مباح شمرد و به کشتار ايشان پرداخت؛ در حال که شاه ولي الله دهلوي، در تقويت بنيه هاي امام مالک و شافعي پرداختند؛ اما شاه ولي الله دهلوي، هر چند خود حنفي بود، تقليد از امامان ديگر مذاهب فقهي را نيز جايز شمرد. وي حتي براي نزديکي بيش تر، کوشيد تا مشرب فلسفي وحدت وجود ابن عربي را با مشرب عرفاني وحدت شهود شيخ احمد سر هندي پيوند دهد.
(3) طريقت: طريقت يکي از اصل هاي مهم ديوبندي است. شاه ولي الله دهلو و پيروان وي، همه طريقتي هستند و طريقت را مکمل شريعت مي دانند. ديوبندي ها افزون بر داشتن رهبران ديني، قطب هاي طريقتي نيز دارند که مهم ترين آن ها شخصي به نام «حاجي امداد الله مهاجر مکي» که به عنوان مرشد و رئيس طريقت ديوبندي ها شناخته مي شود.[18]
(4) اختلاف درباره ي تصوف: در حالي که مکتب ديوبند يک فرقه ي صوفي به شمار مي رود؛ وهابيت به شدت با تصوف سر جنگ دارد. وهابي ها، تصوف را يکي از عوامل انحراف مسلمانان و قطب هاي صوفيه را کافر و مشرک مي شمارند.
(5) مذهب: وهابي ها خود را به غلط پيرو احمد بن حنبلي مي نامند، در حالي که ديوبندي ها پيرو مکتب ابو حنيفه هستند. هم چنين، مکتب کلامي شاه ولي الله دهلوي «ماتريدي» بود؛ اما وهابي ها خود را پيرو هيچ يک از مکتب هاي کلامي نمي دانند، علم کلام را صرفاً نقلي مي دانند و پرداختن به مباحث کلامي را کفر مي شمارند.
چنين وضعيتي موجب شده است که ديوبندي ها کتاب هاي بسياري در رد عقايد وهابيت بنويسند. يک از اين آثار، کتاب «عقايد اهل سنت و جماعت در رد وهابيت» است که به قلم عالم بزرگ ديوبند، «مولانا خليل احمد سهارانپوري» نگاشته شده و يکي از روحانيان بنام اهل سنت، آن را به فارسي ترجمه کرده است.[19]
3- بهره بردري سلفي گري وهابي از افراطي ديوبند
آغاز ارتباط ديوبندي و سلفي اي وهابي، در جنگ افغانستان بود. در آن دوران، عربستان به شدت با نيروهاي تندرو و افراطي از انديشه هاي محمد قطب بودند، در گير بود. محمد قطب با مطرح کردن توحيد قبوري و توحيد قصوري، توحيدي را که وهابي ها مطرح مي کردند صرفاً جنگ با قبر ها و صاحبان بي دفاع آن ها خواند.[20] وي با طرح اين پرسش که «در تخريب قبرها و جنگيدن با آن ها چه فايده اي هست؟» مفهوم توحيد قصوري را مطرح کرد که در آن به جاي جنگ و جدال با قبر ها و مردگان، جنگ و درگيري با صاحبان کاخ ها و حاکمان ستمگر اهميت داشت. چنين انديشه اي جرياني را در عربستان آفريد که مخالف دولت بود. عربستان براي انتقال بحران داخلي را به خارج انتقال داد. به همين دليل، از يک سو عربستان بخشي از نيروهاي مجاهدين و هزينه هاي لازم براي جنگ با شوروي را فراهم مي کرد و از سوي ديگر، ديوبندي ها پايگاه نظامي و سازمان دهي نيروها را بر عهده داشتند.
هم زمان با جنگ افغانستان، وهابي ها در جبهه ي ديگري نيز فعال بودند و آن، پشتيباني مالي از گروه هاي ديوبندي افراطي ضد شيعي بود. گروه هايي که به غلط خود را به مکتب ديوبند نسبت مي دهند، مانند سپاه صحابه و لشکر جهنگوي، ابزار دست وهابي ها افراطي در مبارزه با ديگر مذاهب اسلامي شده اند. وهابي ها با وجد اختلاف عقيدتي بسيار با اين گروه ها، در راستاي هدف هاي خود، از آن بهره برداري ابزاري مي کنند.
هم اکنون، ميان سلفي گري وهابي و ديوبندي ها تندرو و افراطي که در قالب گروه هاي تروريستي و خشونت طلب سازمان دهي شده اند، پيوند محکمي وجود دارد؛ اما گروه هاي معتدل آن، مسلمان کشي افراطي را بر نمي تابند.
5 - اهل حديث
يکي از گرايش هاي سلفي گري در منطقه ي شبه قاره، گرايش «اهل حديث» است. البته مراد از اهل حديث در اين جا، غير از اصطلاح اهل حديث در صدر اسلام است. اهل حديث در زمره ي سلفي ها اصلي شمرده مي شود و کاملاً حديث گرا است. به عقيده ي برخي، اين گروه يکي از دو شاخه ي نشأات يافيته از مکتب فقهي ابوحنيفه است که دومي آن مکتب، تصوف نام دارد.[21] امام با توجه به پيشينه ي تصوف و روشن بودن خاستگاه آن،[22] چنين سخني درست به نظر نمي رسد. احتمالاً مکتب اهل حديث کنوني پاکستان، شاخه اي از مکتب اصطلاحي شاه ولي الله است. «مولانا قمر احمد عثماني» درباره ي وابستکي مکتب اهل حديث به انديشه ي اصلاحي شاه ولي الله مي گويد:
" افکار شاه ولي الله تمام شبه قاره ي هند را تحت تأثير قرار داد و شمع آزادي تفکر و اجتهاد که او بر افروخته بود، منشأ پيدايش دو گروه جديد گرديد. اين دو گروه، خود را منتسب به شاه ولي الله مي دانند: يکي، جماعت اهل حديث و دوم، جماعت علماي ديوبند." [23]
چنان که از نام اهل حديث پيداست، آنان منابع فقه را به قرآن و سنت منحصر مي کنند به همين دليل، اجماع و آراي عالمان نخستين را به شدت نقد مي کنند. به نظر قمر احمد عثماني، انتقاد هاي پياپي اهل حديث از عالمان، پيشين، قد است هزار ساله ي امامان فقه را از بين برده است.
به گفته ي «احسان الهي ظهير» عالم بزرگ اهل حديث:
" تقليد از علما و انديشمندان يک نسل و يا يک مقطع زماني خاص، نه تنها جايز نيست، بلکه نادرست و اشتباه مي باشد" [24]
چنين ديدگاه هايي اين گروه را به وهابيت نزديک مي کند. آنان نيز همانند وهابي ها، تقليد را جايز نمي دانند، پيشوايان فقه اهل سنت را نقد مي کنند و با مراجعه به ظاهر احاديث و نقل گراي مفرط، عقل و جايگاه آن را ناديده مي گيرند.
اين گروه نيز همانند وهابي ها نه تنها شبعه که مسلمانان ديگر را نيز نقد مي کنند. به گفته ي «اليويه روا»، طلاب افغاني که در مدرسه ي اهل حديث درس خوانده بودند:
" هنگام بازگشت به افغانستان، در مقابل تصوف و مذهب حنفي مبارزه کردند؛ مثلاً در زيارتگاه هاي محلي را تخريب نمودند. حنفي ها معمولاً آن طلبه هاي اهل حديث را «وهابي» مي ناميدند؛ ليکن خود طلبه هاي خود را «سلفي» مي گفتند. روابط آن ها با ملا هاي سنتي حنفي متشنج شد و به برخوردهاي مسلحانه ي محلي انجاميد."[25]
اين گروه در پاکستان به دنبال يک جامع ي سنّي استوار بر پايه ي کتاب، سنت و عمل کرد خلفاي راشدين هستند[26] اما بيش از آن که مانند سلفي گري وهابي، به دنبال تکفير و تهييج براي انجام عمليات هاي تروريستي باشند، رويکرد مذهبي و فرهنگي دارند. ساخت مدارس و مساجد، و انجام کارهاي تبليغي از مهم ترين فعاليت هاي آنان به شمار مي رود. مرکز اصلي اين گروه در «گوجران واله» از توابع استان پنجاب قرار دارد.[27]
اما در ميان اهل حديث، احسان الهي ظهير استثناست. وي ديد گاهي به شدت فرقه گرايانه داشت و در مورد بيش ترين بهره برداري سلفي ها وهابي قرار گرفت. او با تندروي هايي که در اين زمينه داشت، موجب شد جمعيت اهل حديث که حزب رسمي مکتب اهل حديث بود، به دو شاخه تقسيم شود. وي با نگاشتن کتاب هاي بسيار تند بر ضد شيعه، آتش نفاق را، افزون بر اين که ميان مسلمانان سني برافروخت، ميان شيعيان و اهل سنت نيز شعله ور ساخت. او با متهم ساختن شيعه به قائل بودن به تحريف قرآن،[28] و مخدوش کردن جايگاه اهل بيت علیهم السلام،[29] شيعه را خارج از اسلام مي شمارد[30] وي سرانجام در سال 1987 در يک حادثه ي بمب گذاري کشته شد.
چنين ديدگاه هايي در آثار او، وهابي ها را به شدت وسوسه کرد که از وي بيش ترين بهره را ببرند؛ بنابراين، سلفي ها وهابي کتاب هاي او را چاپ و در شمارگان بالا در سطح گسترده ي منتشر مي کنند.[31]
البته در ميان اهل حديث، تنها شخصيتي که تا اين اندازه ابراز دست وهابي ها قرار گرفت، همو بود و چنان که گفته شد، بيش تر اهل حديث رويکرد فرهنگي و مذهبي دارند اهل حديث با سلفي هاي عربستان سعودي رابطه ي زيادي دارند و عربستان نيز با توجه به ديدگاه هاي تند اين گروه بر ضد مسلمانان ديگر، چه شيعه و چه سني، به شدت از آنان دفاع مي کنند.[32]
چنان که گفته شد، ديد گاه هاي اهل حديث با ديدگاه ديگر مسلمانان اهل سنت و حتي با ديد گاه سلفي گري ديوبنيد تفاوت دارد؛ زيرا سلفي ها ديوبندي پيرو مکتب حنفي هستند، اما سلفيان اهل حديث، تقليد را جايز نمي دانند و احکام را مستقيماً از کتاب و سنت استخراج مي کنمند. آنان هم چنين به شدت با تصوف مخالفتند. اهل حديث از نظر فکري به وهابيت نزديکند و وهابيان نيز به شدت از ايشان حمايت مالي مي کنند بي شک ديدگاه اهل حديث درباره ي ديگر مسلمانان نيز کاملاً روشن است، چنان که هيچ يک از فرقه هاي اسلامي را بر نمي تابند. [33]
[1] . شاه ولی الله دهلوی، «حجة الله البالغة»، ج 1 ص 57.
[2] . حافظ غفارخان، «شاه ولی الله دهلوی: زندگی، آثار و اندیشه ها»، ص 56.
[3] . مشیر الحسن، «جنبش اسلامی و گرایش های قومی در هند»، ص 339.
[4] . حافظ غفارخان، «شاه ولی الله دهلوی: زندگی، آثار و اندیشه ها»، ص 56.
[5] . حافظ غفارخان، «شاه ولی الله دهلوی: زندگی، آثار و اندیشه ها»، ص 54.
[6] . در فصل هاي آينده، ديدگاه هاي محمد بن عبدالوهاب درباره ي تصوف، به تفصيل بررسي خواهد شد.
[7] . حافظ غفارخان، «شاه ولی الله دهلوی: زندگی، آثار و اندیشه ها»، ص 54.
[8] . شاه ولی الله دهلوی، «قرة العینین فی تفضیل الشیخین»، 169 ـ 170 جالب اين که شاه ولي الله به مسائلي استناد مي کند که شيعه هيچ يک را نمي پذيرد. شيعه هرگز به تحريف قرآن عقيده ندارد و هم چنين پيامبر (ص) را ختم النبيين مي داند.
[9] . شیخ محمد اکرم، «رود کوثر»، ص 549.
[10] . سید احمد موثقی، جنبش های اسلامی»، ص 205.
[11] . براي آگاهي بيش تر درباره ي سيد احمد باريلي و جنبش مجاهدين، ر.ک: غلام رسول مهر، «سید احمد شهید».
[12] . براي آشنايي با حرکت حديثي گري شاه ولي الله و انديشه هاي اعتقادي او، ر.ک: (7:ـ) هم چنين، ر.ک: (همين کتاب: مبحث سنت و مدرنيسم).
[13] . Ibid syyed nesar Ahmad P.30.
[14] . سید میر حامد حسین موسوی هندی، «عبقات الانوار»، ج6، ص 1198.
[15] . محمد رضا حکیمی، «میرحامد حسین»، ص 116.
[16] . براي نمونه ميان مکتب ديويند و بريلوي ها، و يا ميان اين دو مکتب مودودي اختلاف هاي مبنايي بسياري ديده مي شود، که گاه تا سر حد تکفير پيش مي روند.
[17] . البته در دوره هاي بعد، مايه هاي عقلان مکتب شاه ولي الله دهلوي کم رنگ شد.
[18] . سید مهدی علی زاده موسوی، «مکتب دیوبند»، ص 73.
[19] . خلیل احمد سهارانپوری، «عقاید اهل سنت و جماعت در رد وهابیت و بدعت».
[20] . برای آشنایی با قوحید قبوری و قصوری، ر.ک: همین مجموعه، ج 2، فصل 9.
[21] . قاسم صافی، «سفرنامه ی پاکستان»، ص 182.
[22] . براي بررسي تاريخ تصوف در هند، ر.ک : سید اطهر عباس رضوی، «تاریخ تصوف در هند».
[23] . قمر احمد عثمانی، «مذهب جماعتون کافکری جایزه (بررسی فکری گروه های مذهبی)». ص 95.
[24] . جاوید جمال دسکوی، «علامه احسان الهی ظهیر»، ص 100.
[25] . اولویه روا، «افغانستان و بیداری جهان اسلام»، ص 124.
[26] . خورشید احمد ندیم، «اسلام اور پاکستان (اسلام و پاکستان)». ص 129.
[27] . محمد اکرم عارفی، «جنبش اسلامی پاکستان»، ص 115.
[28] . احسان الهی ظهیر، «الشیعه و القرآن»، ص 51.
[29] . احسان الهی ظهیر، «الشیعه و اهل بیت»، ص 266.
[30] . احسان الهی ظهیر، «الشیعه و القرآن»، ص 141.
[31] . در کتاب فروشي ها و کتاب خانه هاي عربستان، معمولاً کتاب هاي ضد شيعي «الهي ظهير» وجود دارد. عالمان شيعه در کتاب هاي بسياري، به ديدگاه هاي وي پاسخ داده اند که از ميان آن ها مي توان کتاب هاي مرحوم علامه عسکري و برخي از تک نگاري ها در اين زمينه را نام برد.
[32] . محمد اکرم عارفی، «جنبش های اسلامی پاکستان»، ص 119.
[33] . در برابر ديوبندي ها و وهابيت، در شبه قاره جريان مخالفي وجود دارد به نام «مکتب بريلوي» اين مکتب را «احمد رضا خان بريلوي» (1272 - 1340)، بنيان گذاشت. او با وهابيان (و به قول خودش: نجديان) نيز مخالف بود در برانگيختن سنيان هند و حجاز بر ضد ايشان بسيار کوشيد؛ در تخطئه ي ديوبنديان و نيز بنيان گذاران «ندوة العلما» که ديدگاه هاي کم و بيش مشابه با وهابيان دارند، بسيار اهتمام داشت و در رد ايشان و وهابيان، در مجموع، بيش از دويست اثر پديد آورد (ر.ک24: ص8) اين در حالي است که هر دو فرقه، از نظر فقهي پيرو مکتب ابوحنيفه هستند. احمد رضا خان بريلوي با نگاشتن کتاب «حسام الحرمين» حکم ارتداد ديوبندي، برخي نسبت ها را به ناروا به مکتب ديوبند داده بود. هم چنين وي ابن تيميه را گمراه و گمراه کننده معرفي مي کند (25:ص 69، پاورقي) وي هم چنين شاه اسماعيل دهلوي، از رهبران مکتب ديوبند را «طاغية النجدية» و کتاب او را «کفريات» مي شمارد. (25: ص 248).